مطالب وبلاگ بر گرفته از مطالبی که از روی دل خودم نوشته ام و هم استفاده از متن های دیگه که با حرف دلم یکیست
پس می گویم
از دل نوشته هایم ساده نَگذر
به یاد داشته باش
این «دل نوشته» ها را
یک «دل» نوشته ...!
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …
کاش می شد ...
تمام داستان های دنیا را
از دهان تو بشنوم !
تمام عاشقانه های دنیا را
تو برایم تکرار کنی !
اصلا هر چه تو بگویی زیباست !
می دانی
کاش می توانستم
با تمام وجود
صدایت را در آغوش بگیرم !
همیشه...
از اندیشه ی یک لحظه نبودنت میتوان فهمید
شکایت از که کنم کانچه میرود به سرم
گناه جهل من و جرم اشتباه من است
نه از قضا گله اى دارم و نه از تقدیر
که دشمنم همه اندیشه تباه من است
(غمام همدانى)
خدایا بعد از ناامید شدن راهی رو انتخاب کردم که اشتباه بود چون اون اولش فکر می کردم زورمو بزنم فراموشش می کنم ولی هر کار کردم نتونستم فراموشش کنم و هنوز که هنوزه تو ذهنم وقلبم هست بدون کوچکترین اثری که فراموشش کنم و پی بردم که اون همیشه تو قلبمه همون چیزی که خودم گفتم و الان به اشتباهم پی بردم خدا تنهام نذار
چند وقتیستـــــــــــــ همه دلگیرند از من ...
دلیل میخواهند ...
مدرک میخواهند برای غمگین بودنم ....
برای نا امید بودنم،برای تلخ شدنم ....
نگران نباشید !!!
من نه غمگینم ...نه نا امید ... نه تلخ ...
فقط مدتیستــــــــــــ که به دنبالشان میگردم ...
مدتیست که گم شده اند...
صبرم ... تحملم ... امیدهایم ... انگیزه ام ...
نمیدانم در کدام صفحه ی قصه ی سرگذشت نحسم جا گذاشتمشان...
کسی پیدایش کرد خبرم کنم مژدگانی خوبی براش دارم مژدگانی تمام دارایی من
حرفی نیست
خودم سکوتت را معنی می کنم
کاش می فهمیدی
گاهی...
همین نگاهت سردت
روی زمستان را هم کم می کند
خــــــــــــــــدایــــــــا
این سرنوشتی که برایــــــــــم تجــــــویـــــــــز کردی
عـــــــــوارضش زیــــــــــــــاد استــــ ـ ـ
سینــــــــــــه ام میســــــــوزد
چــــــشـــمانـــــــــــــم خیس میشود
گــــــــــــلــــــــویــــــــــم میگیـــــــــرد
نفــــــــــــســـــــــم تنگ میشــــــــود
راســـــــــــــتی
خــــــــــــــــــــــــــــدا
مدتـــــــــهاست سرم درد میکنـــــــــــد
دکتــــــــــــرها میگویند:
توده ای از حـــرفهـــای نگفته در سر داری...
ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ؛
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ؛
ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ ، ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺨﺮﻡ ...
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮ ﮐﻨﻢ
...
ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ !!
ولی میخندم به سختی
به قول فروغ ک میگفت:
شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی...
لبخند می زنم
اما مثل ته مانده ی یک فنجان قهوه
سرد و تلخم.
این لبخند نیست
تلخند است...!!
مثل مزرعه ای که تمام محصولش را ملخ ها خورده اند
دیگر نگران داسها هم نیستم.
می گردم در خاطره ها
در دایره المعارف ها جستجو می کنم
در واژه نامه ها نگاه می کنم
نگاهی به خود می کنم
اصلا حسود نیستم ...
اما وقتی دیدم واسه رفیقم اس ام اس اومد ، توش نوشته بود :
کــــــــــــــی مـــــیــــــرســـــــی عـــــشـــــــقـــــــم
فقط یه ذره دلم خواست .... !!!